غریبه با جنگ، آشنا با حماسه
تاریخ انتشار: ۲۳ اسفند ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۹۴۶۴۶۹
در بین آن کاروان، سنبالاترین فرد هم حتی یکبار صدای آژیر وضعیت قرمز به گوشش نخورده بود و خیلی از مفهومی به اسم «جنگ» دور بودیم. اما همه چیز در سفر راهیان نور دست به دست هم داده بودند که «حماسه» برایمان زنده باشد.
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، محدثه گریوانی؛ چهارتا عکس از هویزه فرستاد و پایینش نوشته بود: «به یادت هستم رفیق».
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
سفری که چندسالی از تجربهاش میگذشت، اما هنوز روشنایی نورش را میدیدم. همان چندعکس بهانهای شد و من برگشتم به گرمای جنوب، نمِ اروندرود، خنکای صبح و نوای دعای عهدی که در پادگان حمیدیه میپیچید.
من برگشتم به روزی که باران آنقدر شدید روی سر شهر میبارید که همان چنددقیقه انتظار برای رسیدن اتوبوس کافی بود تا ته چادرهایمان خیسِ خیس شود.
من با جمعی همسفر میشدم که بجز یکی دونفر، همهشان را برای اولین بار میدیدم. جمعی که اختلاف سنی چندانی باهم نداشتیم، اما سلیقهها و اخلاقمان، مثل هرجمع دیگری، باهم متفاوت بود. ما کنارهم زندگی کردن را، خوابیدن روی تختهای نه چندان راحت، قرض دادن و قرض گرفتن وسایلمان به هم و رفیق شدن با غریبهترینها را توی همانروزها یاد گرفتیم.
دوقلوهایی که انتهای اتوبوس مینشستند، از همان اول مسیر وقتی کارتن نارنگیها را برای پذیرایی دست گرفتند، بهشان لقبِ «نیروهای تدارکات» دادیم. آندونفر از اول تا آخر سفرِ یک هفتهایمان، هربار که قراربود سفرهای پهن یا جمع بشود و یا آب معدنی و میوهای توزیع شود، قبل آنکه حتی مسئولین کاروان صدایشان کنند، گره روسریشان را محکم میکردند، چادرهایشان را جلو میآوردند و خیلی سریع برای کمک حاضر میشدند.
اسمش را یادم نمیآید، اما صندلی اتوبوسش درست پشت صندلی من بود. یک دخترخانم عینکی با روسری آبی که قبل از سفر فلشش را پر از مداحیهای جبهه و جنوب کرده بود و وقتی کولر اتوبوس روشن شد و یادمان رفت که هوای بجنورد، شهر خودمان، سرد و بارانی بود، وقتی راوی کاروان بلند شد، بسم الله گفت و به سمت راستِ مسیر اشاره کرد و پادگان دوکوهه را نشانمان داد، وقتی فهمیدیم راستی راستی رسیدهایم خوزستان، وقتی احساس کردیم کمکم حال و هوایمان دارد فرق میکند، فلش پر از مداحیاش را داد به راننده و صدای امیرعباسی توی گوشمان پیچید که میخواند: «ما بسیجیهای روحالله با شهیدان عهد خون بستیم، روز اول یاعلی گفتیم، تا به آخر با علی هستیم.»
یکی از بچهها صدای نسبتا بمی داشت و بین همکلاسیهایش خیلی محبوب بود. به ورودی آبادان، این شهر گرم با خانههای یک طبقهای، که رسیدیم، چندباری خواهش کردند تا بالاخره قبول کرد همان مداحی ترکی را که دوستانش قبلا از او شنیده بودند، توی اتوبوس هم بخواند.
اولش کمی خجالت میکشید، اما کمکم وقتی دید موقع خواندنش همه ساکت میشوند و چندنفری هم از جلو و عقب اتوبوس، هرجا که لازم بود، با «یا ابیعبدالله» جوابش را میدهند، به خودش دل و جرئت داد و با صدای بلندتری خواند.
یادم نمیرود که روز اول سفر، میان حال و احوال غریب معراجالشهدا، آخر تمام روضهها، خود بچهها دورهاش کردند که «بخوان... یکبار دیگر بخوان همراهیات کنیم.»
بچههای اتوبوسهای دیگر هم آنجا بودند و تمام معراجالشهدا پر بود از صدای گریه. یک گوشهای نشست، آرام دورش را گرفتیم و شروع کرد به خواندن همان نوحۀ ترکی.
این بارنه فقط دوستان خودش، نه فقط ما که با او هم کاروان شده بودیم و یکی دوباری مداحیاش را در اتوبوس شنیده بودیم، که همۀ کسانی که زیر نورهای سبز و سرخِ معراج نشسته بودند، با او همنوا شدند و بین بندهایی که میخواند با لهجۀ ترکی جواب میدادند «ابیعبدالله»
این نوحه، که دیگر شبیه اسم رمزمان شده بود، بعدتر بازهم تکرار شد.
بعد زیارت عاشورای پادگان حمیدیه تکرار شد. زیر نورمستقیم خورشید و درخشش اروند تکرار شد.
در مسیر دهلاویه و بعد اینکه مستند شهید چمران را دیدیم، روی خاکهای شلمچه وقتی راوی گفت حواستان باشد که دست به این خاکها نزنید شاید هنوز شیمیایی باشند و ما یا بهتمان برد یا بغضمان گرفت، تکرار شد؛ و در هویزه، کنار مزار شهید علمالهدی، بعد اینکه سن و سال جوانهای کنارش را از روی سنگ مزارها خواندیم و از شدت شرم سکوت کردیم، بازهم این مداحی و آن همدلی و همنواییمان تکرار شد.
پردۀ نمایش روبرویم وقتی به هویزه رسید، یادم آمد من همانموقع، تکهای از قلب و وجودم را آنجا، کنار لبخندهای فرماندهای جا گذاشتهام که نه خودش سن زیادی داشت و نه سربازانش.
من کنار مزار علمالهدی تمام غبطهها و حسرتهای عالم را سر کشیدم، بغض شدم و باریدم. در بین آن کاروان، سنبالاترین فرد هم حتی یکبار صدای آژیر وضعیت قرمز به گوشش نخورده بود و خیلی از مفهومی به اسم «جنگ» دور بودیم؛ اما آنجا، آن خاک نرم و آفتاب گرم، تکههای زنگخورده و تیره شدۀ تانک ها، پرچمهای سرخ و سیاهِ یاحسین و یازهرا، گنبد سرافراز مسجد جامع خرمشهر و هرچیزی که هرلحظه و هرساعت میدیدیم و میشنیدیم، دست به دست هم داده بودند که «حماسه» برایمان زنده باشد.
آنروزها خیلیهایمان، خیلی عهدها بستیم. حتی آنهایی که از هرلحظه برای شوخی و خنده استفاده میکردند و از لحظۀ ورود به خرمشهر تصمیم گرفته بودند عربی صحبت کنند، ولی فقط اول هرکلمۀ فارسی «ال» میگذاشتند. یکی در شلمچه، یکی شب رزمایش و زیر نور ماه، یکی صبح موقع دعای عهد، دیگری در دهلاویه و من یکی از ظهرهای گرم خوزستان، در هویزه.
حالا بعد چندسال که کمکم همهچیز داشت از ذهنم پر میکشید، چهارتا عکس از آن گوشۀ کشور به دستم رسیده بود و دوباره یادم آورد که قرار بود جوانیام شبیه چه کسانی باشد، یادم آورد وقتی کنار اروند چشمم افتاد به پرچم سه رنگِ خاک خوردهی بالای سرم، چه آرزوهایی برای این بیرق کردم.
من داشتم لابهلای روزمرگیها غرق میشدم که چهار عکس معمولی از غیرمعمولیترین نقطۀ ایران حالم را عوض کرده بود و دوباره صدای امیرعباسی توی گوشم میپیچید که: «ما بسیجیهای روحالله با شهیدان عهد خون بستیم...»
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تأیید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.
منبع: خبرگزاری دانشجو
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت snn.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری دانشجو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۹۴۶۴۶۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تصاویر دیده نشده از محمدرضا شجریان
آفتابنیوز :
محمدرضا شجریان، خواننده محبوب و استاد آواز موسیقی اصیل ایران در سال ۱۳۱۹ در شهر مشهد در خانوادهای مذهبی متولد شد. پدرش قاری قرآن بود و صوت قرآن را از ۸ سالگی به محمدرضا که صدای خوشی داشت نیز آموخت.
شجریان با اولین معلم موسیقی خود در سال ۱۳۳۶ زمانی آشنا شد که برای تحصیل به دانشسرای مقدماتی مشهد وارد شد. وی دو سال بعد علاوه بر تلاوت قرآن، برای رادیو خراسان آوازهای بدون موسیقی را نیز اجرا کرد.
شجریان که پس از دریافت دیپلم از دانشسرای عالی، به استخدام آموزش و پرورش درآمده بود از سال ۴۶ پس از چند سال تدریس در دبستانهای مشهد به تهران منتقل شد. وی در تهران نزد اسماعیل مهرتاش درس آواز آموخت و همزمان خوشنویسی و نوازندگی سنتور را نیز پی گرفت.
اولین اجرا و ضبط صدای شجریان در پاییز سال ۴۶ در غالب برنامه «برگ سبز شماره ۲۱۶» از رادیو ایران پخش شد. اما او به دلیل اینکه پدرش میخواست نام «شجریانها» با قرائت قرآن شناخته شود، در برنامههای رادیویی خود را با نام «سیاوش بیدکانی» معرفی کرد. تا اینکه در سال ۱۳۵۰ پدرش به خوانندگی آواز توسط وی رضایت داد و شجریان با نام خود در رادیو و تلویزیون حاضر شد. او در سال ۱۳۵۰ با فرامرز پایور آشنا شد و آموزش سنتور و ردیف آوازی «صبا» را نزد وی آغاز کرد.
شجریان همزمان با هوشنگ ابتهاج، شاعر پرآوازه متخلص به «سایه» آشنا شده و به واسطه وی همکاری با برنامه «گلها» در رادیو را آغاز کرد. محمدرضا شجریان در این مدت در رادیو با بزرگان موسیقی نظیر احمد عبادی، حسن کسایی، جلیل شهناز، فرهنگ شریف و فرامرز پایور قطعات بسیاری را اجرا کرد.
شجریان آموزش سبک آوازی «طاهرزاده» را از سال ۱۳۵۱ نزد «نور علی خان برومند» آغاز کرد و در سال ۱۳۵۲ نیز با عبدالله دوامی آشنا شد و ردیف آوازی وی را آموخت. او در همان سال در کنار هنرمندان بی نظیر موسیقی سنتی ایران نظیر محمدرضا لطفی، حسین علیزاده، جلال ذوالفنون و ناصر فرهنگفر به عضویت مرکز حفظ و اشاعه موسیقی به سرپرستی داریوش صفوت پیوست.
سال ۱۳۵۴ شجریان به همراه محمرضا لطفی و ناصر فرهنگفر در «جشن هنر شیراز» کنسرت «راست پنجگاه» را اجرا کردند. محمدرضا شجریان که پیش از انقلاب سال ۵۷ رادیو ملی را مانند بسیاری دیگر از هم دورههای خود ترک کرد. وی به همراه محمدرضا لطفی و حمایت هوشنگ ابتهاج که او هم پس از رویداد تلخ میدان ژاله از کار در رادیو دست کشیده بود، کانون «چاووش» را بنیان گذاشت.
شجریان با کانون چاووش که اکثر اعضای آن از گروه شیدا و عارف بودند آثار بسیاری را خواند که تعداد زیادی از آنها محتوای انقلابی و ملی داشتند. «شب نورد» یا (برادر نوجوونه) از چاووش ۲ و «سپیده یا ایرانای سرای امید» و «ایرانی به سر کن خواب مستی» از چاووش۶، «همراه شو عزیز» و «ایران خورشیدی تابان دارد» از چاووش، از جمله این آثار هستند.
منبع: خبرگزاری ایلنا